هیچ عشقی عشق مادربه فرزندنمیشه اینوامروزبه دخترخانومی گفت ک عین من اومده بودآزمایش سه ساعته ی قندبارداری روبده ومث من سرگیجه داشت وقتی دیدمن مامام باهامه ناراحت شدگفت مامانته گفتم اره گفت خوشبحالت من مامام اون سردنیاست. البته ناگفته نمونه من شوهرم اوردم ازمایشگاه کارداشت خودم بش گفتم بره ومامانم زنگ زدم بیادآخه بیچاره اونم درگیره اونم دورخونمونه داریم خونه درست میکنیم یه واحدبابام بم داده دوردرست کردن اونه ایشاا...امسال میریم توخونه خودمون ولی دوتاداداشامم هستن تواون ساختمون دوس ندارم پیش کسی باشماصلاحوصله خودشون وزنای انترشون روندارم البته اون داداشم ک هنوززن نگرفته ولی اونم نیومده انترحساب میشه شانس من همه درگیرن