دلم میخواست الان برم توحیاط زیربارون داره بارون میاددومین بارون شهرمونه ولی حیاط نداریم بلکه برم توخیابون یادش بخیردوران قبل ازدواج خونه پدرم تابارون می اومدسریع میرفتم توحیاط می ایستادم زیرسایبون صدای قطره های اب روسایبون خیلی قشنگ بودیادم میادبچه ترک بودم توخونه قبلی قبلیمون ک خیلی بزرگ وحیاط داربودیه دونه ازاین تخت آهنیای بزرگ داشتیم.هروقت بارون می اومد می رفتم روش میپریدم وشعربارون میادنم نم رومیخوندم اصللادوس ندارم بزرگ شم الان ک یاددوران کودکیم افتادم نمیدونم یه حس عجیب ومبهمی دارم نسبت به اینکه میدونم هی سنم میره بالاتروبالاخره یک روز......تمام.